شعر با ب
شعر با ب،شعر با ب شروع بشه،دوبیتی با ب,تک بیت با ب ,شعر با ب,شعر با ب شروع شه,شعر با ب شروع شه,شعر که با ب شروع شه,بیت شعر که با ب شروع شه,شعر که اولش با ب شروع شه,یه شعر که با ب شروع شه,,شعر با حرف ب,شعر با حرف ب شروع شود,شعر با حرف ب شروع بشه,شعری که با حرف ب شروع شود,شعر که با حرف ب شروع بشه,شعری که با حرف ب شروع بشه
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد که با حرف ب شروع می شوند برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
شعر با ب
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم به دریا بنگرم دریا تو بینم
شعر با ب شروع بشه
با طلعت حبیب چه اندیشه از رقیب
چون یار حاضرست ز اغیار غم مخور
دوبیتی با ب
به خوان کسان برمنه نان خویش
بخور نان خود برسر خوان خیویش
یه شعر که با ب شروع شه
برو ای رقیب و برمن سردست بیش مفشان
که به آستین غبارم نرود ز آستانش
شعر با ب
به فلک میرسد از رویِ چو خورشیدِ تو نور
قل هو اللهُ احدْ چشم ِ بد از روی تو دور …
شعری که با حرف ب شروع بشه
بهر دفع سخن دشمن و از بیم رقیب
دیده سوی دگری دارم و خاطر سوئی
شعر با حرف ب
باید که جمله جان شوی تالایق جانان شوی
گرسوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
شعر با ب شروع شه
باده گر بر خاک ریزی به که در جام رقیب
میخورد با او کسی حیف از تو و حیف از شراب
شعر با ب شروع بشه
بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
دوبیتی با ب
بر آستان جانان گر سر توان نهادن
گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد
به یاد چشم تو انسم بود با لاله ی وحشی
غزال من مرا سرگشته ی کوه و کمر کردی
یه شعر که با ب شروع شه
بایاد وصال تو به بتخانه شدم
تسبیح بتان زمزمه ی ذکرتو بود
بر هر چه همی لرزی میدان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد.
شعر با حرف ب
بی تو یک ثانیه تکرار شدن حال بدی است
خاطرت جمع ، نبودی که چنین سال بدی است
شعر با ب
به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی
شعری که با حرف ب شروع بشه
بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غم خاری نیست
شعر با ب شروع شه
با آنکه ز ما هیچ زمان یاد نکردی ای آنکه نرفتی دمی از یاد، کجایی؟
شعر با حرف ب شروع بشه
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
بیت شعر که با ب شروع شه
برسبزه نشین و خوش بزی روزی چند
زان پیش که سبزه بردمد از خاکت
دوبیتی با ب
بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر
که جز نکویی اهل کرم نخواهد ماند
شعر با ب شروع بشه
به کویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل
ز کویت میرویم اینک، هزاران آرزو با ما
شعر با حرف ب شروع بشه
بس جور کشیدیم , در این ره که بریدیم
المنته لله که به مقصود رسیدیم
یه شعر که با ب شروع شه
با این شب و روز کام دل نتوان یافت
روزدگر و شب دگر می باید
شعر با حرف ب
با این عطش تا چشمه، دیگر دیر خواهد شد دریا اگر باشد دلت تبخیر خواهد شد
شعر با ب شروع شه
بی تو نی ماه میخواهم , نه خورشید
نه تاج داریوش , نی ملک جمشید
شعر با ب
بربساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست
یاسخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش
شعری که با حرف ب شروع بشه
بی طاعت حق، بهشت و رضوان مَطَلَب
بیخاتَم دین، مُلک سلیمان مطلب
گر منزلت هر دو جهان میخواهی
آزار دل هیچ مسلمان مطلب
دوبیتی با ب
به پایان رسد کیسه ی سیم و زر
نگردد تهی کیسه ی پیشه ور
شعر با حرف ب شروع بشه
با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن
شعر با ب شروع بشه
برسرما آسمان چو آسیا در گردش است
زیر این سنگ آسیای سخت ماچون دانه ایم
شعر با حرف ب
باورم نیست که خیبرشکن از پا افتاد
حضرت واژه ی «برخاستن» از پا افتاد
کم، نمکدان تو را هر که نمک خورد، شکست
باز با زخم سرت ، کعبه ترک خورد، شکست…
یه شعر که با ب شروع شه
برآن تخت زرین که جم مینشست
شنیدم چو برخواست این نقش بست
چوباید از این تخت زر خواستن
نیرزد نشستن به برخواستن
شعر با ب
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ لاله روید و در شوره زار خس
شعر با ب شروع شه
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی که درون خانه آیی
شعر با حرف ب شروع بشه
بر تافت عِنان ، صبوری از جان خراب
شد همچو ر کابِ حلقه ، چشم از تب و تاب
دیگر چو عنان، نپیچم از حُکم تو سر
گر دولتِ پابوسِ تو یابم چو رکاب
دوبیتی با ب
بنده حلقه به گوش ارننوازی نرود
لطف کن لطف که آزاده شود حلقه به گوش
شعری که با حرف ب شروع بشه
بار درخت علم نباشد مگر عمل با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
شعر با حرف ب
بخلق و لطف توان کرد سید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانارا
شعر با ب
بود لرزان شعله شمعی درآغوش نسیم
لرزش زلف سمن سای توام آمد به یاد
شعر با ب شروع بشه
بنده پیر مغانم که زجهلم برهاند
پیرما هرچه کند عین ولایت باشد
بیت شعر که با ب شروع شه
با رشته ی زلف توام امشب سر راز است افسوس که شب کوته و این رشته دراز است
یه شعر که با ب شروع شه
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
شعر با ب شروع شه
بخت نافرجام اگربا عاشقان یاری کند
یارعاشق سوزما ترک دل آزاری کند
بیت شعر که با ب شروع شه
بشوی اوراق گرهم درس مایی
که علم عشق دردفتر نباشد
شعر با حرف ب شروع بشه
بار محبت از همه باری گرانتر است وان کس کشد که از همه کس ناتوانتر است
دوبیتی با ب
بادل خونین لب خندان بیاور همچو جام
نی گرت زخمی رسد آیی چو چنگ اندر خروش
شعر با حرف ب
بار غم بر دل و دل بر سر زلفش، ترسم
که گرانی کند و بگسلد این رشته زهم
شعر با حرف ب شروع بشه
به تو حاصلی ندارد غم روزگار گفتن
که شبی نخفته باشی به داز نای سالی
یه شعر که با ب شروع شه
با ضعیفان هر که گرمی کرد عالمگیر شد ذره پرور باش تا خورشید تابانت کند
شعر با ب
با این شب و روز کام دل نتوان یافت
روز دگر وشب دگر می خواهد
شعر با ب شروع بشه
بی روی تو خورشید جهانسوز مباد
هم بیتو چراغ عالم افروز مباد
با وصل تو کس چو من بد آموز مباد
روزی که ترا نبینم آن روز مباد
شعر با حرف ب شروع بشه
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش
که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
شعری که با حرف ب شروع بشه
با عقل، آب عشق به یک جو نمی رود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
دوبیتی با ب
با صبا در چمن لاله سحر میگفتم
که شهیدان کهاند این همه خونین کفنان
شعر با ب شروع شه
بردرگه دوست هرکه صادق برود
تا حشر زخاطرش علایق برود
صد ساله نماز عابد صومعه دار
قربان سرنیاز عاشق برود
شعر با حرف ب
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شمارا
یه شعر که با ب شروع شه
با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج
شعر با ب
بیرقیبان ز در وصل درآمد، یعنی
گل نو خاسته، بیزحمت خار آمده بود
دوبیتی با ب
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چوننیم کردار نیست
شعر با ب شروع بشه
با جور رقیبان ز لبت کام که یابد؟
من ترک بگفتم که عسل را مگسانند